::::::: دیداری گرم و صمیمی در هوایی سرد ::::::::

یه بار دیگه یه قرار دیگه بچه های بلاگر خانواده بلاگ اسکای برگزار شد

یه بار دیگه بچه های بلاگر دور هم جمع شدن و از خوشی ها و خنده ها گفتن

یه بار دیگه بچه های بلاگ اسکایی در کنار هم یادآور خاطذات شیرین گذشته شدند

یه بار دیگه در یه قرار دیگه همه با هم در کنار هم برای هم گفتیم و خندیدیدم و لذت بردیم

اما.....

یه بار دیگه خیلی ها قول دادن و نیومدن

یه بار دیگه خیلی خونه مامان بزرگشون و بهانه کردن

یه بار دیگه خیلی ها سرما خوردن و بهانه کردن ( آخه تابلو بود همه فهمیدن)

یه بار دیگه خیلی ها پیچوندن و تلفنی پیام  دادن( خب نمی خوای بیایی چرا تلفنی؟)

ولی....

این قرار یه صفای دیگه هم داشت حالا بگو چرا ؟!

اول اینکه: یه کیک خوشمزه با نام بلاگ اسکای خوردیم که جای همه خالی

دوم اینکه : جمع حسابی سرکیف و عشق بود به ۲ علت : ۱) جمعیت نسوان نبودن و همین مایه بسی ناراحتی و شادمانی بود

                                                                              ۲) دلیل خاص دیگه ای نداشت

شرح دیدار.....

پرنده تنها و مستانه زودتر از همه رسیدن و از سرما هم سیاه شده بودن !

خودنویس و سه دوست با هم رسیدن طفلکی ها یه کم هم ضایع شده بودن !

آخر سر هم خدایی و عاشق ۸۰ با یه کیک گنده و خوشمزه سالن توت فرنگی و متحیر کردن!

نایب رئیس قرار هم که خونه مادرشوهر و اینا بود و تلفنی تو جلسه حضور داشت !

فرمانروای سرزمین خورشید هم را به را سلام می رسوند!

فصل بی عشقی هم تلفنی حال و احوال کرد !

=======> خداییش خدا رحم کرد این گراهام بل تلفن اختراع کرد !

اولش که همه بیرون منتظر بودن یه بابایی اون وسط تو اون سرما داشت بدمینتون بازی می کرد . به اتفاق همه چشمش زدیم که یا بخوره زمین یا پاش پیچ بخوره یا توپش خراب بشه یا بمیره اما نشد !

کلی هم جذب نیروی بلاگر داشتیم از پیرمرد ۷۰ ساله تا بچه ۵ ساله ! ولی نمی دونم چرا هیچکدوم محل هم نمی دادن!

خلاصه ......

++++++  آقا جان نمی خوای بیایی آخه چرا کامنت میذاری ملت و تو خماری نگه میداری مردیم از سرما  +++++++++

خلاصه اینکه هر چند بچه ها یه کم بی معرفتی کردن اما خیلی خوش گذشت! صفا و صمیمیت بچه ها کاری به کمیت نداره کیفیت و عشق است.

امیدواریم دیدار بعدی که احتمالا تو اسفند ماه خواهد بود همه بیان !

:: این هم نمایی از عکس ها ::

 

       

     

 

 

                         

 

 

:: اعلام زمان قرار پاییزه وبلاگ نویسان بلاگ اسکایی ::

سلام :

 

------> این بار هم یه قرار دیگه و یه دیدار دیگه!

------> یک دیدار دیگه و یه سری خاطرات شیرین دیگه!

------> همه نظرات و دادن و گفتن و نوشتن ، به رای اکثریت :

:: جمعه ۱۹ آبان ماه ساعت ۳۰/۱۶

مکان : پارک ملت - کافی شاپ توت فرنگی ( کنار دریاچه )

 

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::به امید دیدار همه شما خوبان :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

------> پاییزی دیگر و شاید تجربه دوباره با هم بودنی دیگر<-------

::: سلام:

آخرین قرار برو بچه های بلاگ اسکای اسفند ۸۴ بود!!!!

آخرین دیدار برو بچه های بلاگ اسکای هم اسفند ۸۴ بود!!!!!

آخرین باری که دور یه میز نشستیم و گفتیم و خندیدم هم اسفند ۸۴ بود!!!!!

اما الان چه روزیه ؟!

----------> مهم نیست!

مهم اینکه میخواهیم یه بار دیگه یه قرار پاییزی دیگه بذاریم!

:: هوای سرد و چای سرد!

:: هوای سرد و آتش روشن نشده !

:: هوای سرد و بام تهران!

:: و هوای سرد و یه دنیا گرمی بچه ها!

 

اگر قراره که باشیم به یکی از این دو زمان فکر کنیم:

:: جمعه ۱۹ آبان ماه ساعت ۳۰/۱۶

:: جمعه ۳ آذرماه ساعت ۳۰/۱۶

مکان : پارک ملت - کافی شاپ توت فرنگی

:: راستی هر کی تونست به بقیه هم خبر بده ::

=== > باز هم بر یک عهد و یک میثاق بود < ===

 

      ......... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

 

====> این قرار هم مثل دفعه های قبل با خوبی و خوشی و یه دنیا سرزندگی برگزار شد ....

====> این قرار هم مثل قرار های قبلی با یه عالمه خنده و شوخی و سربه سر هم گذاشتن برگزار شد.......

از شیرینی های خونگی :: پرنسس گرفته تا  سرو سیب زمینی های خورده شده :: صدر  ....

از سر به سر گذاشتن های :: نازنین و عکس گرفتن های مکرر :: هیچکس و :: پرنده تنهایی ....

از تبریک گفتن ها به ::سه دوست و حل بازی های پیچیده در زمین توسط ::چشم تو چشم .......

و از مهمان ویژه بلاگ اسپاتیمون که خیلی خوش اومدن .....

و از آمدن :: فصل بی عشقی  همراه دوستش در آخرین لحظات که با یه دنیا تعجب به هیچکس گفت: راستی سیب زمینی خوردید.....

که بگذریم .......

هیچ ملالی نبود جز دوری دوستانی که قاعده پیچ را بر سر دوراهی انتخاب آمدن یا نیامدن برگزیدن!

=====> قرار جالبی بود .....

از اون اول حامد و نازنین فکر سوژه کردن ملتی بودن که از سراشیبی پارک به سمتمون می اومدن .....

صدر که فقط فکر زمین خوردن بچه اسکیت بازی بود که مرتب جلوشون افه می ذاشت .....

مسعود اندر خم کوچه های بیخیالی با صنم مکاتبات دیجیتالی می کرد......

هیچکس هم که فقط دنبال جاانداختن واژگان محترمی بود با نام ؛ سیب زمینی....

و اما امین که زودتر از همه راه افتاد و دیرتر از همه رسید چقدر دویده بود خدا میدونه. .....

                                 :::      اما همش خاطره است که بر ذهن می ماند و نقش می بندد ......

راستی گلی به گوشه جمال معرفت رفقا ......

بعضیا که فرسنگ ها با ما فاصله داشتن هر چند حضور فیزیکی نداشتن اما از راه دور با ما بودند

                                 :: شباهنگ و  ::‌فرامرز  و صنم هم در جمع صمیمی ما بودند هر چند از راه دور ......

====> کلی هم عکس رد و بدل شد که نشان از یک ژانر دراماتیک بود ....

ثبت لحظاتی که خلق شدند تا در خاطره ها بمانند

به زودی بر این صفحات خواهند نشست ....

قرار بعدی هم گذاشته شد آخرین جمعه اردیبهشت ۸۵.....

و آخرین جمله ای که در هوای خنک پارک از زبان گرم همه جاری شد .......

     

   عیدتون مبارک ....... سال خوبی داشته باشید

    

 

::::::::::::::::: و این بار یک بار دیگر است ::::::::::::::::::

 

::::::: یادتون هست اولین روزشماری که با هم می شمردیم تا همدیگر را ببینیم .....

یادتون هست چطوری اولین قرار رو گذاشتیم ........

یادتون کیا قرار اول اومده بودن (( خرداد ۱۳۸۲))

یادتون چایی های سرد و برف بازی و گرمای تابستون و خصوصا سیب زمینی های خورده نشده ........

و چیزی نماند جز خاطرات شیرین در کنار هم بودن حتی برای دقایقی کوتاه ...........

<======     =======>

همه آمدند و گفتند و رفتند .......

منتظر ماندند تا جواب را بشنوند........

باید سپاس گفت آمدنتان را و شنیدنتان را .........

آخرین دیدار سال ۱۳۸۴ خاطره انگیز و به یاد ماندنی ...........

تا بگوییم امسال را هم با هم سپری کردیم و تا سال دیگر با هم خواهیم ماند............

پس تا وعده دیدار همه خوبان ..........................

 

========>> زمان : جمعه 1۹/12/1384  ساعت  4 بعد از ظهر

                                مکان: کافی شاپ - پارک ملت

 

 

 

...... روزشماری می کنیم

 

 

 .... و چه بسیارند خوبان که میتوان طرحی نو زد با نامشان

.... و این بار یک بار دیگر است........

     ::::::::::::::::: و این بار یک بار دیگر است ::::::::::::::::::

 

روزگارانی بود که همه می گفتند و می خندیدند ......

روزگاری آمد که همه می گفتند اما قدرت خندیدن نداشتند........

میخواهیم روزگاری را بیاوریم که یک بار دیگر بگوییم و بخندیم و تامل کنیم.......

فقط و فقط به بهانه ........

 

                                    :::: در کنار هم بودن ::::

 

مقداری بین آخرین در کنار هم بودنمان فاصله افتاد اما میدانیم که تاثیری بر دوباره

بودنمان نخواهد داشت .....

پس این بارهم برای یکبار دیگر ........

ثابت کنیم .......

که زمان  نمی تواند جدا کند آنهایی را که با هم بودن ....

آنهایی را که با هم  می گفتند .....

آنهایی را که با هم می خندیدند........

و

آنهایی را که با هم پیمان تا همیشه بودن بسته اند.......

 ******************************************

زمان پیشنهادی : جمعه 1۲/12/1384  ساعت  4 بعد از ظهر

مکان: کافی شاپ - پارک ملت

 

 ********************  یا  ***********************

 

زمان پیشنهادی : جمعه 1۹/12/1384  ساعت  4 بعد از ظهر

مکان: کافی شاپ - پارک ملت

 

 (لطفا نظراتتان را بگذارید )

 

خاطره ها زیبایی زندگیند ...

 عکسهای این قرار به اختصار :

ایشون امین ... پرنده تنها در آپ قبلی آدرسشون داده شده

خیره شدن به دوربین فرامرز

 

ایشون که در حال نوشیدن قهوه هستن محمد هستند .. هیچکس

king کنار ایشون نشستن کمی دورتر

آدرس هر دو در آپ قبلی آمده

 

از راست حامد .. چشم تو چشم

کنارشون مسعود .. ۳ تا دوست

و کنارشون صدر .. خودکار که گویا در این تصویر از مزه قهوه خوششون

نیمده اما دقیقا نمیدونم؟!

 

ایشون امیر .. عاشق ۸۰  که همیشه لبخند رو لباشونه

 

ایشون وحید .. خدایی

آدرس وبلاگ ایشون هم مثل بقیه دوستان در آپ قبلی آمده

 

اینم یه عکس دست جمعی خوشگل

که همه بچه ها توشن

به جز مریم جون و فرامرز

شاید به دلیل کمبود جا

از فرامرز هم ممنون که زحمت عکسها رو کشید

 

این خانم هم یاس سفید هستند ... پرستو

کنارشون هم پریسا

من هر کاری کردم این عکس کوچیک نشد .. ببخشید

 

امیدوارم قرار بعدی عکسای زیباتری گرفته بشه

به امید آینده

بوی پاییز گرفت پیراهنتان ...

 * مرا سفر به کجا می برد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند؟

و بند کفش به انگشتان نرم فراغت گشوده خواهد شد؟

کجاست جای رسیدن .. و پهن کردن یک فرش

و بی خیال نشستن

و گوش دادن به صدای یک ظرف زیر شیر مجاور؟!

و درکدام پاییز درنگ خواهی کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

کجاست سنگ رنوس؟

من از مجاورت یک درخت می آیم

که روی پوست آن دستهای ساده غربت

اثر گذاشته بود:

ـــ به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی ...! *

دیدار پاییزی ما بوی باران میداد و بوی عشق :

هوای اطراف سرد بود .. و برگهای نارنجی میلرزیدند .. مثل ما

 آقایان از خودگذشتگی کرده بودند و ایستاده در بیرون

در انتظار آنهایی که قدرت و جسارت باهم بودن را درخود دیده بودند.

و خانمها در فضای نه چندان گرم آن کافی شاپ قرمز رنگ لحظه ها را پیاپی

میشمردند تا شاهد جمعی باشند صمیمی و آگاه.

نمیدانم چه شد که آنهایی که آمدند .. آمدند؟!

آنقدر پاک .. آنقدر صمیمی .. آنقدر خالص.

بعضیها دیر آمدند .. بعضیها زود

بعضیها سردشان بود .. بعضیها غرق در آشنایی دیگران

بعضیها آشنا .. بعضیها غریب

من نمیدانم چه بگویم .. اما صمیمانه از حضور گرمتان ممنونیم.

آنروز گذشت ولی تنها یک خاطره نشد 

 ایمان شد .. دوستی شد .. شادی شد

تمامیش .. از حرفها و آشناییها گرفته تا آن چای و قهوه تیره رنگ و داغ

و سیب زمینی سرخ شده ای که هرگز خریده نشد؟!! (باشد برای بعد جناب صدر.)

زیبا روزی بود در هجوم باد و برگهای پاییزی

و شاهدان و بودگان و یاد کنندگان در آنروز:

hichkas-ptl

که در برگه من چنین نوشت:

محمد / متولد ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۶۲

( منم من میهمان هر شبت .. لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپاخورده رنجور

منم دشنام پست آفرینش .. نغمه ی ناجور )

و تحلیل من : اول امیدوارم که شعرشون رو درست نوشته باشم

چون خطشون خیلی زیبا بود و من نتونستم خوب بخونم!

ایشون عضو یکی از پربارترین مجله های ایران هستند و به عنوان

مترجم در اون فعالیت میکنن .. بسیار مهربان .. صمیمی و شاید

به دلیل اولین آشنایی کم حرف .. خوش تیپ .. پاک .. ایرونی .

که آخر سر هم نفهمیدن تکلیف اون سیب زمینی سرخ کرده چی شد؟

ازشون تشکر میکنیم که مارو قابل دونستن و تشریف اوردن.موفق باشن.

************************************************

faramarzjoon

که در برگه من چنین نوشت:

فرامرز / متولد ۸ شهریور ۱۳۵۹

فرامرز ۲۵ ساله دانشجوی مهندسی برق قدرت

... سارا ( نوشتن این اسم فلسفه ای داره )

که اگر مایل به دونستنش هستید باید نوشته هاش رو بخونید.

و اما تحلیل من:

ایشون از گرگان تشریف آورده بودند .. این همه راه رو فقط به خاطر ما!

شاید باید زیباتر ازشون تشکر میکردیم اما حرکت خودش زیباتر از هر

عملکردی بود . ازشون مچکریم و امیدواریم بتونیم یه روزی جبران کنیم.

ایشون بر عکس جناب هیچکس زیاد حرف زدن .. خوشحالیم که اینقدر

زود با جمع صمیمی شدن .. گاهی تو فکر بودن .. گاهی هم به میز

بغلی نگاهی مینداختن ( که اونم فلسفه ای داره ) .. خوش تیپ .. پاک

پر از حرف و ایده .. عاشقی قدیمی .. نوازنده ای پر توان.

در ضمن ایشون قرار بود عکسها رو برای من بفرستند اما خوش قولی

 کردن و هنوز نفرستادن و ما همچنان منتظر عکاس باشیمون هستیم.

امیدواریم که به هرانچه در دلشه برسه.

***********************************************

king

که در برگه من چنین نوشت :

سهیل /من ۲۴ سال و اندی / متولد گرگان البته خاک دامنگیرش

زیاد وبلاگ نمی نویسم اما وبلاگ نویسان را دوست دارم.

یه وبلاگ دارم به اسم دیوانگی یا یه دنیا عشق. موفق باشید.

و اما تحلیل من :

ایشون هم از گرگان تشریف آورده بودن .. و باخودشون یه همراه

آروم و مهربون رو هم آورده بودن که امیدواریم بهشون خوش گذشته

باشه .. از تحصیلاتشون چیزی ننوشتن گویا فراموش کردن.

آروم .. خوش تیپ .. پاک .. کم حرف .. مهربان .. و با دنیایی ار فکر

که هیچکدومش رو رو نکردن.

اگه اشتباه نکرده باشم یا سرباز بودن یا در شرف سرباز شدن که

بهشون تبریک میگیم و بهترین ها رو براشون ارزومندیم.

*********************************************

khodkar

که در برگه من نوشته بودن:

صدر / متولد  ۳۰ شهریور ۱۳۶۰

یک سری جملات هم نوشتن که من هرچی سعی کردم خط میخیشون

رو ترجمه کنم نتونستم. ایشون رو نمیشه تحلیل کرد چون تنها کسی که

میتونه تحلیلشون کنه خودشون هستن.

اما همینقدر میدونیم که فارغ التحصیل رشته حقوق هستن و در همین

زمینه فعالیت میکنند .. فکری گویا و پربار دارن و ایده های جالب اما یکم

سخت برای اجرا شدن! .. علاقه زیادی به چنگال های یک بار مصرف دارن

البته بیشتر به شکستن اونها علاقه دارن که اینبار موفق نشدن.

گویا کارخونه چنگال سازی یکم باهاشون لجه و از پلاستیک نرم و غیر قابل

شکست استفاده میکنه. خدارو شکر!

قرار بود برای بعضی از گرسنگان جمع زحمت کشیده تو خرج سیب زمینی

بیفتن که گویا گذاشتن به حساب کیانوش * برا جلسه بعد!!!

(*: منطور از کیانوش: برره رو ببینید متوجه میشید)

در هرحال ازشون ممنونیم .. دیر اومدن اما یکی از پرکارترین عضوهای

بلاگ قرار هستن .. چقدر هم زحمت میکشن! مچکریم...!!!

براشون موفقیت آرزو میکنیم.

**********************************************

khodaei

که برایم کوتاه نوشته بودن:

وحید / متولد ۲۱ تیر ۱۳۶۴ / ۲۰ ساله / سرباز

و اما تحلیل من:

ایشون یکی از بامعرفتترین افرادیه که تو زندگی باهاشون آشنا شدیم.

از زمانی که با وبلاگ ما آشنا شدن برامون کم نگذاشتن.

آروم .. خندان .. پر از جنب و جوشهای پنهان .. مهربان .. صمیمی و اگاه

در حال حاضر سرباز هستن که امیدواریم براشون روزای قشنگی تو

سربازخونه رقم بخوره هرچنر که سربازخونه های الان از هتل شرایتون

 بهتر شدن نه؟ .. پس نگرانش نباشید.

یه کلاه خوشگل سرش بود که هرکاری کردیم درش نیاورد اما خنده از رو

لباش محو نشد و این امید به ادامه جلسه رو به همه تزریق میکرد.

ازش ممنونیم که تشریف آورد و امیدواریم بتونیم باهاش همکاری کنیم.

************************************************

faslebieshgh

این موجود دوست داشتنی برایم نوشته بود:

نام مریم / ۲۱ ساله از تهران

و مهمون عزیزم .. عمه گلم الهام

و اما تحلیل من :

ایشون رو اولین باری بود که میدیدیم .. با وجود برنامه هایی که اون شب

داشتن قابل دونسته بودن و تشریف اورده بودن که گویا خیلی هم اشتیاق

دیدن من رو داشتن .. منم از دیدنشون خوشحال شدم.

آروم .. دوست داشتنی .. پر از حرفهای نگفته .. شاداب .. و مهربان

که خیلی عجله داشتن زودتر برن .. اگه معطلشون کردیم به بزرگی خودشون

ببخشن .. امیدواریم زیباترین لحظه هارو زندگی بهشون هدیه بده.

*************************************************

3tadoost

برایم نوشته بود:

مسعود هستم / متولد ۱۹ تیر ۱۳۶۳ / شغل آزاد / دیپلم کامپیوتر

و اما تحلیل من:

ایشون یکی از با معرفترین و پابرجاترین بچه های قراره .. از اصفهان

تشریف اورده بودن .. و کلی تو سرما انتظار بقیه دوستان رو کشیدن.

یکی از بهترین دوستاییه که هرکس میتونه داشته باشه .. از عضوهای

اصلی این وبلاگ هستن و لطفشون همیشه شامل حال ما بوده.

البته ایشون فقط دستور میدن!!

بیچاره اونی که میخواد اجرا کنه...!!!

گفتن قید کنم هم از نظر جثه لارج هستن و هم پول!! قید کردم مسعود

خان اما همه میدونیم با وجود اصفهانی بودن همیشه برا بچه ها اولین

نفره که دستش تو جیبش میره.

پر حرف .. مملو از فعالیت .. خوش تیپ .. مهربان .. صمیمی .. با وفا

و از خود گذشته برای دادن چای به این طف و انطرف میز.

همکار خودمه در اداره این وبلاگ و ازش ممنونم .. امیدوارم به تمام

آرزوهای زیاد و کمش برسه. موفق باشی دوست من.

*********************************************

eye2eye

برایم نوشت:

حامد / دانشجویترم آخر مهندسی هواپیما / متولد ۲۷ اسفند ۱۳۶۱

سن ۲۲ و نیم ... سرده!

و تحلیل من:

با سرده ای که نوشتن موافقم چون واقعا سرد بود .. اما جسمامون

دلامون گرمه گرم بود .. نه حامد خان؟

ایشون یکی از قدیمی ترین های قرار هستن .. یه مدت نبودن گویا

مافیا دزدیده بودنشون اما سند گذاشتیم درشون آوردیم. ممنون که

تشریف اوردن. گویا خیلی حرفا برا گفتن داشتن اما نزدن.

صمیمی .. آروم .. پاک .. با روحی بزرگ مثل آسمان

امیدواریم یه روزی یه هواپیما برا بچه ها بیاره و هر کی یه دور دوره پارک

رو باهاش بچرخه .. موفق باشی حامد خان و ممنون از حضورت.

راشتی ایشون هم از اون از خود گذشتهای بیرون کافی شاپ بودن که

باهاشون یه خاطره برف بازی هم داریم.

*************************************************

parande-tanha

برام نوشته بود:

امین / متولد ۱۹آذر ۱۳۶۲ / دانشجوی فوق لیسانس هوا فضا دانشگاه شریف

و اما تحلیل ما:

به ایشون کلی مدیونیم .. ایشون هم هیچوقت تنهامون نذاشته.

از اون متعهدای بلاگ اسکایه .. اونقدر مهربونه که باور کردنش مشکله. با

ایشون هم یه خاطره برف بازی داریم .. یه خاطره ذغال هم داریم!!

این امین خان از اون درس خونهای روزگاره .. گویا خیلی لطف کرده که بازم

تو دیدار صمیمانه ما شرکت کرده. ازش ممنونیم.

خوش تیپ / آروم / مهربان / متعهد / امیدوار / و پر از حرفهای نگفته.

ممنون که اومدی امیدواریم که بتونیم جبران کنیم.

ایشون هم جزو دسته ای بودن که دلشون لک زده بود برا سیب زمینی

سرخ کرده .. ببخشید امین خان ایشااله دفعه بعد ۲ تا برا میخریم.

*************************************************

ashegh-80

برام نوشته بودن:

امیر / متولد ۲۷ مهر ۱۳۶۴ / پیش دانشگاهی ریاضی فیزیک

و اما تحلیل من:

اول اینکه من همیشه ایشون رو امین میخونم .. نمیدونم چرا اما باید اسمشون

رو خوب به خاطر بسپرم که اشتباه نکنم.

دوم اینکه این امیر خان با وجود سن نه چندان زیادش از اون انیشتین های

روزگاره .. هم درس میخونه .. هم کار میکنه در ضمینه فعالیتهای کامپیوتری

و هم هر وقت که ازشون بخوایم قابل میدونن تشریف میارن.

خوش تیپ / خندان / آروم / پر از امید / مهربان / صمیمی و عاشق

من مطمعنم که یکی از دوست داشتنی ترین مهندسای آینده میشه.

براش آرزوی به اوج رشیدن امیدهاش رو میکنیم. موفق باشی.

راستی این امیر خان از اون دوست جون جونیای آقا وحیده. پابرجا باشن.

*************************************************

yasesefid

پرستو / متولد ۲۹ مرداد ۱۳۶۱ / دانشجوی معماری دانشکده هنرهای

 زیبای تهران / شاغل

چون این نوشته هارو خودم نوشتم پس اجازه بدین از خودم چیزی ننویسم.

منم یه دختر ساده ایرونی که افتخار آشنایی با شما دوستای خوب و

امیدوار رو داشت .. فکر میکنم هر چی باید ازم بدونید فهمیدید پس لازم به

ذکر نیست که خدای نکرده از خودم تعریف نکرده باشم.

فقط میتونم بگم از همتون خیلی ممنونم .. خیلی .. خیلی زیاد.

ایکاش همیشه با هم بمونیم .. ایکاش.

اگه یکم بی دقت و بد نوشتم یا به دلتون نشست به بزرگی خودتون ببخشید

باور کنید اونقدر خسته بودم که اگه اصرارهای مسعود خان نبود دست به

کیبورد نمیبردم .. پس از ایشون ممنون باشید.

درهر حال ببخشید اگه نتونستم راضیتون کنم .. خیلی خسته ام .. فردا هم

عازم سفرم .. برام دعا کنید.

کلی کار انجام نشده دارم.

یه چیزی از همتون میخوام:

بیاین همدیگرو فراموش نکنیم ..... همین.

و باز هم ممنونم.

************************************************

مهمانان ما:

پریسای عزیز که قراره در آینده یه بلاگر دوست داشتنی بشه.

الهام خانم عزیز که عمه مریم جون بودن و خیلی خوش اومده بودن.

و یه خانم دوست داشتنی و عزیز دیگه که اسمشون رو فراموش کردم.. ببخشید.

***********************************************

کسانی که با ما تماس گرفتن و ممنونیم از محبت بی پایانشون:

شباهنگ عزیز از انگلستان

فرمانروای خورشید از اهواز

و ترنج عزیز از تهران

( و جناب عادی که ازشون به خوبی یاد کردیم )

********************************************

********************************

و در آخر چیزی نداریم جز تشکری با یک دنیا بوی پاییز

زیباترین پاییز رو براتون آرزومندیم .. تنهایمان مگذارید

عکسا به زودی در صفحه نمایش داده خواهند شد

به امید با هم بودنمان .. باهم ماندنمان

و باهم به اوج رسیدنمان

دیدار پاییزی ما ...

*عبور باید کرد.
صدای باد می آید .. عبور باید کرد.

ومن مسافرم .. ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکلیل برگها ببرید.
مرا به کودکی شور آبها برسانید.
و کفشهای مرا تا تکامل تن انگور .. پر از تحرک زیبایی خضوع کنید.
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید.

و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک رابطه گمشده پاک.
ودر تنفس تنهایی .. دریچه های شعور مرا بهم بزنید.

روان کنیدم دنبال بادبادکهای آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید.
حضور هیچ ملایم را .. به من نشان بدهید.*
« با احترام ــ تکه ای از سهراب سپهری »




دیدار اینبار ما بوی باران میدهد و برگ
دیداری با دنیایی از خاطره ها .. زیباییها و با هم بودنها

با صمیمانه ترین درخواستها
شما را به گردهمایی پاییزی بچه های بلاگ اسکای دعوت میکنیم

نویسندگانی که لحظه لحظه خون تزریق میکنند بر دنیای دوست داشتنی خود
کسانی که میخواهند دنیایی بسازند بر اساس اندیشه هایشان
و آسمانی به عظمت پاکی دلهایشان


اینبار دیداری دگر
وعده گاه را جایی نهاده ایم در مرکزیت آشنای شهر تا همگان بتوانند به راحتی راه را بیابند و حضور داشته باشند
وعده گاه ما بر اساس آمارهای گرفته شده ی شما عزیزان در اینروز تعیین شده.
امید داریم که همتان دعوت مارا بپذیرید و حضورتان را مایه استحکام ما کنید:

روز جمعه ۲۰ آبان ماه ساعت ۴ بعداز ظهر

تهران ؛ بالاتر از میدان ونک 
پارک ملت ؛ جنب کافی شاپ مرکزی پارک (‌ کنار دریاچه )




آنجا منتظر دیدار چشمان امیدوارتان هستیم
و صمیمانه انتظارتان را خواهیم کشید.

اگر دوستان بلاگ اسپات .. پرشین بلاگ .. و بلاگ فا هم به ما بپیوندد
خوشحال خواهیم شد

پاک باشید و سربلند
ایرانی و استوار
به امید دیدارتان


بوی دیدار می آید .. می آیی؟

*** به نام پروردگار ما ***



روز چون گل میشکوفد بر فراز کوه
عصر پرپر میشود این نوشکفته ــ در سکوت دشت ــ
روزها اینگونه پرپر گشت
لحشه های بی شکیب عمر
چون پرستوهای بی آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز ...


اینک اینجا شعر و ساز و باده آماده ست
من ــ که جام هستی ام از اشک لبریز است ــ میپرسم:
ــ « در پناه باده باید رنج دوران را زخاطر برد؟
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟
در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟»


نرم نرم از راه دور
روز چون گل میشکوفد بر فراز کوه
روشنایی میرود در آسمان بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است .. اما من!

«  با احترام ــ تکه ای از فریدون مشیری
»

و اینک سخن ما با شما:
با خلوص .. ارادت .. وتمامی یک اشتیاق .. سلام
بعد از مدتهایی دور میخواهیم دیداری دیگر را بنا کنیم نه بر پایه های
دیرین که بر اساس اعتماد و ایمانی که به یکدیگر داریم.
میخواهیم دور هم جمع شویم .. دوباره.
آری ما .. آفریننده های بلاگ اسکای
و اگر از دیاران دیگر همچون بلاگ فا .. پرشین .. بلاگ اسپات و ...
میخواهند که در بزم ما نشینند ما دست دوستی بر ایشان هم دراز
میکنیم ... باشد که گامی باشد برای ما شدنمان.



صمیمانه خواستار دیدار شما در اولین گردهمایی پاییزی ۱۳۸۴ هستیم.
تاریخ  /  روز  / و ساعت دقیق را به زودی به اطلاع شما گرامیان
میرسانیم تا روندی باشد بر صداقتمان.

با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما .. و پایداری اخلاص برای ما.
منتظر دیدار سبزتان خواهیم ماند.